عاشقانه
 
عكس,اس ام اس,داستان,شعر و جملات عاشقانه


 
کلیک کن
نوشته شده در یک شنبه 22 تير 1393برچسب:رمان,عاشقانه, توسط عـاشق تــنـهــا

 

www.love-pure.lxb.ir نام رمان : ماهی ها غرق نمی شوند

www.love-pure.lxb.ir نویسنده : فاخته

www.love-pure.lxb.ir حجم کتاب (مگابایت) : ۵٫۸ (پی دی اف)  – ۰٫۴ مگابایت (اندروید)

www.love-pure.lxb.ir ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف  ، اندروید ، جاوا

www.love-pure.lxb.ir تعداد صفحات : ۶۰۶

 

 قسمتی از متن رمان :
 
قدرت اینو نداشتم که از جام تکون بخورم. با دیدن سرخی خونی که کف پله ریخته شده بود بی اختیار جیغ کوتاهی کشیدم. دیگه نمی تونستم وزنمو روی پاهای سستم تحمل کنم و روی دو زانو افتادم. وحشتزده اشک از چشمهام جاری شد و به دستهای لرزانم نگاه کردم… چطور تونسته بودم چنین کاری بکنم؟! چطور تونسته بودم… چطور؟؟؟ من…. من چیکار کرده بودم…؟!!!
با پشت دست اشکامو پاک کردم و سعی کردم نگاهم به لکه ی خون روی زمین نیافته اما موفق نشدم… در حالیکه اشک به شدت از روی گونه هام به پایین می ریخت به سرعت مشغول پاک کردن لکه ی خون شدم. باورم نمی شد که تونسته باشم چنین بلایی سر آدمی آورده باشم…
با صدای آلارم گوشیم که برای سومین بار شروع به نواختن کرده بود بالاجبار چشامو باز کردم و بدون اینکه از جام بلند شم به تنم کش و قوسی دادم. احساس می کردم کابوس خیلی بدی دیدم ولی یادم نمی اومد چی بوده. چشمامو مالیدم و پتو رو کنار زدم. 
ساعت هفت و نیم بود و من هنوز تو تختم دراز کشیده بودم! وای خدا کی فارغ التحصیل می شدم تا از شر این کلاسای هشت صبحی خلاص شم؟!
خمیازه ی بلندی کشیدم و از جام بلند شدم. از شانس گندم کلاس هشتم با یه استاد روانی بود که اگه یه ثانیه هم دیر میرسیدیم راهمون نمیداد و حالمونو می گرفت. به سرعت به دستشویی پریدم و بعد از یه مسواک چند ثانیه ای، یه آب به دست و صورتم زدم و بیرون اومدم. نفهمیدم چطور لباس پوشیدم و بعد از بیرون زدن ماشین از پارکینگ به سرعت به سمت دانشگاه شروع به حرکت کردم.
با اینکه اوایل بهار بود ولی هوا هنوز سرد بود و شیشه های ماشین دم گرفته بودن، همیشه تو این جور شرایط بخاری ماشینو روشن می کردم و یه مدت منتظر می موندم که بخار شیشه ها از بین بره ولی این بار حتی فرصت این کار رو هم نداشتم!
با اینکه دیر رسیدم خدا رحم کرد که یه جاپارک از آسمون برام نازل شد و تونستم ماشینو کمی بالاتر از در دانشگاه بزارم و با بیشترین سرعتی که می تونستم به سمت کلاسم گام برداشتم. گوشیمو که تو جیبم ویبره میرفت درآوردم. زهرا بود، حتما نگران شده بود که چرا دیر کردم! به در کلاس که رسیدم تقریبا به نفس زدن افتاده بودم. به ساعتم نگاه کردم دقیقا یک دقیقه به هشت بود! به ذهنم هم خطور نمی کرد که استاد اومده باشه! در کلاس و باز کردم و بی توجه به سمت میز استاد خواستم وارد شم که صدایی سرجا میخکوبم کرد – خانم سریری مگه نگفتم بعد از من کسی وارد کلاس نشه؟ بفرمایید بیرون!
 

jar1 دانلود رمان ماهی ها غرق نمی شوند | فاخته.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود  برای جاوا


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 141
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 161
بازدید ماه : 216
بازدید کل : 218258
تعداد مطالب : 186
تعداد نظرات : 89
تعداد آنلاین : 1

کد حرکت متن دنبال موس

جاوا اسكریپت

تمامی حقوق این وبلاگ و از اینجور چیزا برای این وبلاگ محفوظ است |باز نویسی شده توسط : شارژفا
  • وی مارکت
  • تیم بلاگ
  •